جک های ۱۳۸۹

 ترکه زمين ميخوره، براي اينکه سه نشه تا خونه سينه خيز ميره! 

 يه بار تو آبادان مسابقه تقليد صداي داريوش برگزار ميشه، داريوش مياد چهارم ميشه!

 ترکه پسرش رفته بوده زير ماشين، با سنگ ميزنه درش بياره!

 ترکه ميخواسته زيردريايي آمريکاييا تو خليج فارس رو غرق کنه، در ميزنه فرار ميکنه!

 ترکه ميخواسته بره هر چي راهزنه اطراف تبريزه  دهنشون رو سرويس کنه. ملت هم ميان هر کي يه چيزي براش ميارن، يکي شمشير مياره يکي خنجر مياره و حسابي مسلحش ميکنن. خلاصه ترکه راه ميفته و بعد از يک هفته خونين و مالين برمي‌گرده. مردم دورش جمع ميشن، مي‌پرسند: چي شد؟ چي کار کردي؟ ترکه پاميشه يا حال زار ميگه: بابا يه دستم شمشير بود يه دستم خنجر، با دندونام مي‌جنگيدم؟! 
 

 ترکه به دوستش ميگه: اصغر، قربون دستت، برو عقب ماشين ببين چراغ راهنما ماشين کار ميکنه يا نه. اصغر ميره عقب ماشين، ميگه: کار مي‌کنه، کار نَمي‌کنه، کار مي‌کنه، کار نَمي‌کنه...!  

 به ترکه ميگن سه تا ميوه نام ببرکه با سين شروع بشه ميگه: سيب، سير، سحر! ميگن: سحر که ميوه نيست؟! ميگه: نميدوني چه هلوييه!  

 ترکه ميره شکار خرگوش، صداي هويج در مياره!

ترکه تو کليسا نشسته بوده، يهو مي‌بينه يه دختر خيلي ميزون مياد تو. ميدوه ميره پشتِ يه مجسمه قايم ميشه. دختره مياد ميشينه جلوي محراب و ميگه: اي خدا! تو به من همه چي دادي، پول دادي، قيافه دادي، خانواده خوب دادي...فقط ازت يه چيز ديگه ميخوام..اونم يه شوهر خوبه ...يا حضرت مسيح‌! خودت کمکم کن! ترکه از پشت مجسمه مياد بيرون ميگه: عيسي هل نده!‌ خودم ميرم!  

 آويني تو جنگ کشته‌ميشه، به ترکه ميگن برو يه جوري به خانوادش خبربده. ترکه ميره دم خونشون زنگ ميزنه، زن يارو ميگه: کيه؟ ترکه ميگه: ببخشيد،‌ منزل شهيد آويني؟!

 ترکه زنگ ميزنه خونه رفيقش ميگه: غضنفر! من لهجي دارم؟ رفيقش ميگه: آره!‌ ميگه: پس گحط کن دوباره ميگيرم!
 

 يارو ترکه عرق ميخوره مي‌برنش کلانتري شلاقش بزنن. افسرِ چند تا شلاق ميزنه، بعد شلاقو مي‌ده به يکي ديگه ميگه: برادر حسين! بيا شماهم يه فيضي ببر!‌ يارو هم چند تا ميزنه و ميده به اونيکي ميگه: برادر اکبر شما هم بيا يه فيضي ببر! خلاصه چند نفري دهن يارو رو .... بعد که کارشون تموم ميشه ميان از اتاق برن بيرون، ترکه ميگه: برادر‌ا! لااقل درِ فيضيه رو ببندين! 
 

اواهه ميخوره زمين، ميگه: اِوا! تو هم جاذبه!

ترکه با ماشين ميره تو دره، بهش ميگن: چي شد بابا؟ چرا افتادي تو دره؟ ميگه: والله ما داشتيم تو جاده با ماشين ميرفتيم، هي جاده پيچيد، من پيچيدم، ‌دوباره جاده پيچيد، باز من پيچيدم،‌ يهو جاده پيچيد، من نپيچيدم!

ترکه و زنش دعواشون شده بوده، ‌با هم حرف نمي‌زدند. زن ترکه وقتي شب ميره بخوابه، يک يادداشت براي ترکه مي‌گذاره که: منو فردا ساعت 6 بيدار کن. صبح زنه ساعت 10 از خواب پا ميشه، ‌مي‌بينه ترکه براش يک يادداشت گذاشته که: پاشو زنيکه خر! ساعت شيشه!

 ترکه از ساختمون ده طبقه ميفته پايين، همه جمع ميشن دورش، ازش ميپرسن: آقا چي شده؟ ميگه: والله منم تازه رسيدم!